آرتین آرتین ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

آرتین کوچولو

پایان مسابقه و پنجم شدنت گل من

شیرین عسل من بلاخره این مسابقه نی نی شکمو تموم شد و مامان راحت شد خداییش که خسته شده بودم عزیزم دیگه داشت خیلی کش دار میشد اما گل من زحمتای مامان نتیجه داد و شما نفر5ام شدی گرچه من میخواستم نفراول باشی و البته که برای من و بابایی همیشه اولی تارتبه دوم هم رسیدی گلم اما نمیدونم تلاش من شاید کم بود که تو سه روز اخر از دوم به پنجم رسیدی عزیزم نتیجه اینه هرکی بیشتر تلاش کنه موفق تره شاید مامانی کم تلاش کرد شاید تو این سه روز اخر دیگه پیگیری نکردم و برای همین کسایی که تلاش بیشتری کردن رتبه های بهتری گرفتن عزیز من این مسابقه که جز سرگرمی چیزی نبود ولی باید بدونی بعدها که بزرگ شدی برای مسابقه های مهم زندگی که واقعین باید تلاش بزرگ کنی باید س...
25 مرداد 1392

هفت ماهگیت مباررررررررررررک

عسلم نفسم شکلاتم هفت ماهه شدی چه زود امروز بجای اینکه خوشحال باشم دلم گرفته چه زود داری بزرگ میشی مامانی چه زود میخوای اقا شی اخه چه عجله ایه؟هفت ماهه مال منی نفسم با نفست گره خورده هفت ماهه حس میکنم جز تو چیز دیگه ای تو این دنیا اهمیت نداره هفت ماهه میخوام بمیرم تا یه خار هم تو انگشت کوچولوت نره عزیزم تو شیرینترین اتفاق زندگیمی از خدا میخوام توجشن هفتاد سالگیت هم شاد و سرحال باشی و اون موقع هم بدونی بازم پسرکوچولوی منی نی نی خوشگلم خیلی خیلی شیطون شدی وقتی بیداری حتی اومدن تو نت هم برام مث یه رویاست چون اگه کنارت بشینم بهم بی توجه ای و مشغول بازیتی اما وای بحال اون موقع که بیام پای لب تاب بشینم یه کارا میکنی که بیا  و ببین ...
11 مرداد 1392

روزانه های 6ماهگیت

پیشی کوچولوی نازم الان راحت خوابیدی و منم اومدم تا یکم از روزانه هات رو بنویسم عسل مامان عاشق روورکتی و دیگه جایی از خونه نمونده که تو بهش سرنزده باشی وقتی باباجون در میزنه با روروک تند تند میدویی طرف در تا من درو با زکنم و تو برای باباجونت دلبری کنی شبا وقتی میخوای بخوابی اول شیرمیخوری بعد پشتتو میکنی به من روتو میکنی طرف باباجونو با دستای کوچولوی نازت نازش میکنی و زمزمه وا رهم یه چیزایی بهش میگی بعدم زود خوابت میبره نمیدونی چقد منو بابا فرهاد از این کارات ذوق میکنیم از اینکه انقد مهربونی از اینکه انقد خوش اخلاقی بمحض اینکه چشماتو باز کنی میخندی انقد خوشم میاد از این کارت که خدا میدونه خاله مهناز و پیمان عاشقتن دلشون برات تنگ ...
3 مرداد 1392
1